ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

شیطونک ها

امان امان امان. واقعا پسر بچه ها شیطونن ها. وقتهایی که میریم خونه مامانم ، تا میرسیم، می رم توی آشپز خونه و اول کابینتهای مامانی رو با چیزی می بندم تا آقا ایلمان دست به چیزی نزنه. حالا بماند که خونه خودمون چه کارها که نمی کنن. دیشب یه بنده خدایی می گفت: وقتهایی که صدای گروپ کروپ از خونتون نمیاد پایین، می فهمیم که این ووروجک ها خوابیدن دیگه. خوب چه کار کنیم ،چقدر کنترل کنیم. باید بازی کننن دیگه. تقصیر این خونه هاست که حیاط نداره. یاد قدیما بخیر. انقدر توی حیاط بازی می کردیم که دیگه وقتی نای بازی نداشتیم می رفتیم تو. دیشب ارمیا حدود 11:30 شب خوابید و این جوجه فسقلی تا 1 نیمه شب همش لیوانش رو می داد به من و می گفت آبه. ته لی...
28 دی 1392

تولد کولوچه ای (مرحله سوم)

توی پست های قبل اشاره کرده بودم که یه تولد هم قراره توی مهد برای ارمیا بگیریم. دیروز دوشنبه 23/10/92، روز جشن بود و از مهد باهام تماس گرفته بودن که ساعت 1:15 توی مهد باشیم که تا بچه ها نیومدن برای جشن، عکسهامون رو بگیریم. یه سری عکس خودمون گرفتیم و یه سری عکس هم عکاسی که مهد آورده بود انداخت. خلاصه جوجه هام  تیپ زدن و به طرف مهد حرکت کردیم. تولد چند تا از دی ماهی ها رو صبح برگزار کرده بودن و چند نفر هم بعد از ظهر. چند تا نی نی  ساله شدن و ارمیا  سال و یکی هم  ساله. واقعا خوش گذشت. جشن خیلی خوبی بود. عمو موسیقی هم که با آهنگ های شادش حسابی بچه ها رو شاد کرد. ایلمانی به قول ارمیا ، خو...
24 دی 1392

بابای خلاق

واقعا همسر گلی دارم. خدا رو شکر که انقدر با صبر و حوصله با بچه ها بازی می کنه. اعتراف می کنم که من یکی حوصله کمتری دارم. بازیهایی که بابایی خلاقیت به خرج داده و  اختراع کرده یکی گاو وحشی بازی و اون یکی هم سرسره بابایی سازه . همسری گفت برو اینها رو بگذار توی وب تا باباهای دیگه با بچه هاشون از این بازیها کنن که خیلی هیجان انگیزه و مطمئنن خوششون میاد. این گاو بازیهای توی شهربازیها رو دیدین که هر لحظه حرکتش تند تر میشه و باید محکم بشینی تا نیفتی. این نوعش رو هم ببینین. تشک های مبلهامون شدن آقا گاوه . این هم یه روز دیگه   حالا میریم سرسره بازی. پشتی ها روی بابای...
22 دی 1392

تولد کولوچه ای ( مرحله دوم )

این هم تولد، همراه با پرهام گلی خاله. خواهر گلم، خودش یه کیک آورد و روش رو هم با موز و شکلات و اسمارتیز تزئین کردیم و پرهام هم هدیه ش رو که با پول خودش گرفته بود رو داد به ارمیا و انگار نه انگار که دیشبش پرهام خوابیده بود و تولد گرفته بودیم. ارمیا هم هدیه پرهام رو که یه کتاب بود رو داد بهش و هر دو کلی خوشحال شدن آی قرررررررررررربون نگاه کردن ایلمان برم من بعد هم شروع کردن اسمارتیزهای روی کیک رو خوردن   این هم 2 تا کتاب همراه با سی دی که من خریدم برای کولوچه هام. دیروز از بس سی دیش رو تماشا کردن دیگه من حالم داشت بد می شد. ...
16 دی 1392

تولد داداشی بزرگه ست

  امروز تولد 3 ساگی ارمیا کولوچه ست. صبح با مهد تماس گرفتم و تولد ارمیا رو براشون یادآوری کردم تا حال و هوای مهد رو تولدی کنن و ارمیا رو خوشحال کنن. هفته دیگه هم دوشنبه قراره با بچه های دیگه یه تولد توی مهد براشون بگیرن. امروز هم قرار شد یه جشن کوچولو براش بگیریم و جشن مفصلمون رو انشاءلاله سال آینده برای هر جفت کولوچه ها برگزار کنیم. فردا با عکسهای تولد میام.   ...
14 دی 1392

3 روز تا تولد کولوچه عسلی

چند روز پیش ارمیا داشت عکسهای عروسیمون رو نگاه می کرد. گفت: مامان من و ایلمان بازی می کردیم؟ چرا نیستیم؟ گفتم تو و ایلمانی پیش فرشته ها توی آسمونها بازی می کردین و وقتی که مامان عروس شد و بابا هم داماد. خدا گفت: ارمیا بدو برو پیش مامان و بابا که خیلی دلشون می خواد تو بری پیششون. بعد هم تو اومدی تو دل مامان و بعد هم به دنیا اومدی ، بعد از اون هم خدا به ایلمان گفت: بدو برو پیش ارمیا که حوصله ش سر رفته و داداشی می خواد تا باهاش بازی کنه. ایلمان هم بدو بدو اومد تو دل مامان و بعد هم امد خونمون. این چیزها رو که داشتم براش می گفتم: چنان خوشحال بود که با چشمهای گرد به من نگاه می کرد و گوش می کرد. حالا شنبه 14 دی ماه، 3 ساله میشه ...
11 دی 1392

آخه با همه چی بازی؟

می بینید روزگار ما رو. از دست این کولوچه ها که به اسباب و اثاثیه خونه هم رحم نمی کنن. اسباب بازی های خودشون دیگه دلشون رو زده و با اثاث خونه دائم مشغولن. از صندلی  میز غذا خوری گرفته ( به عنوان ماشین و قطار و کتاب خونه و ... ) تا آب کش و سبد و لگن و ... البته کاری هم ندارم. باید یه جوری سرگرم بشن دیگه. چه میشه کرد. توی هوای سرد که خیلی نمیشه بیرون رفت. بنابراین نباید خیلی هم سخت گرفت. قطار آقای ارمیاست دیگه. ایلمان رو هم سوار نمی کرد و داشت عروسک هاش رو می برد مهمونی اینجا ایلمان هم وارد عمل شد و با هم داشتن کارتون نگاه می کردن. ایلمانی هم که باز لواشک دستشه.     ...
8 دی 1392

بابایی 39 ساله شد

دیشب تولد همسری بود و تصمیم گرفتم تا یه جشن 4 نفره بگیریم و یه شب به یاد موندنی رو با کولوچه ها براش درست کنیم و خوش بگذرونیم. وقتی بابایی از سر کار برگشت خونه ارمیا رفت جلوی در و همون طور که بهش یاد داده بودم شروع کرد به دست زدن و شعر تولدت مبارک رو خوندن. بابایی طفلی چنان ذوق کرده بود که شروع کرد کولوچه ها رو بوسیدن و بعد طبق نقشه قبلی حاضر شدیم و شام رفتیم بیرون و بعد هم یه کیک کوچولو گرفتیم و اومدیم خونه تا جشنمون رو کامل تر کنیم. از وقتی که ازدواج کردیم، هر سال مطابق سالهای مجردی همسری، خونه مامانش تولد رو برگزار می کردیم، امسال همسری گفت که دیگه باید فقط برای بچه ها تولد بگیریم و جشن خودمونی کافیه. ...
4 دی 1392

تولد باباییه

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . "همسر گلم تولدت مبارک" خوب کولوچه های من، امروز 3/10/92 تولد باباییه و باید یه روز به یاد موندنی رو براش به یادگار بگذاریم. یه کادوی کوچولو هم براش گرفتیم که امیدوارم خوشش بیاد. پس امشب پسرهای خوبی باشین و کمتر شیطنت کنین. یه چند تا عکس هم ار بابایی و کولوچه ها با سفره یلدا توی هایپرسان می گذارم که خالی از لطف نیست.     ...
3 دی 1392
1